شهید رضا چام
شهید رضا چام نام پدر : ابراهیم نام مادر: خیرالنسا نوروزی تاریخ تولد :1344/06/20 تاریخ شهادت : 1361/02/10 محل شهادت : اهواز گلزار: گله محله بیت المقدس
خاطرات کوتاه از شهید رضا چام
زهرا خواهر شهید:ایشان خیلی مهربان و با محبت بودند. خیلی برای مادرم احترام قائل می شدند و مادرم را دوست داشتند. همیشه می گفت: که ولایت را نباید تنها گذاشت. نماز جمعه و قرآن او ترک نمی شد. علاقه زیادی به امام حسین و اهل بیت داشتند و همیشه می گفت: که آرزو دارم مانند امام حسین شهید شوم. فقط آرزوی شهادت می کرد. وقتی شهیدی را می آوردند می دیدیم که او خیلی افسرده و ناراحت می شود از او می پرسیدیم چرا ناراحتی؟ می گفت: من از این شهدا چه چیز کم دارم که شهید نمی شوم. در موقع عملیات لباس زیری که برادرش از مشهد برایش آورده بود را پوشید با این نیت که با این لباس به شهادت برسد. و با آن لباس هم به شهادت رسید.
محمد زمانی دوست شهید:خیلی اهل نماز و عبادت بود و خیلی به مسائل مذهبی اهمیت می داد. علی رغم سن کمی که داشت از کودکی عاشق خدا و ائمه اطهار بود. با روحانیت رابطه اش خوب بود و پای منبر می رفت و در جلسات مذهبی شرکت می کرد. آرزوی او شهادت بود و با شهادتش به بزرگترین آرزویش رسید. شب آخری که می خواست برود حال عجیبی داشت با همه تک تک خداحافظی کرد و از همه حلالیت طلبید.
وصیت نامه
1- حال که همه ما باید از این دنیا برویم ، پس چه بهتر رفتن ما مانند رفتن حسین بن علی (ع) باشد. یعنی شهادت، شهادت در راه خدا و جانبازی برای استقرار اسلام و حکومت الله.
2. مردم شهید پرور و رزمنده ایران! همیشه و در هر زمان حامی روحایت باشید، مبادا زمانی این قلب تپنده ما را به درد آورید، مواظب باشیم که مانند اهل کوفه نباشیم .
3. ای ملت، شما امروز بت شکن و راه گشا هستید و مسئولیت شما پاسداری از خون بیش از صد هزار شهید است و این مشعل را وحدت، مکتب ما و رهبر ما بدستمان داده است.
4. همیشه و هر جا قلب خود را با یاد خدا آرامش دهید.
5. مهم نیست که چقدر فاصله داریم، مهم این است که قلبهایمان به خاطر هم و برای خدا تبید.
6. مادر عزیزم! امیدوارم که شما از مرگ من ناراحت و غمگین نشوید و همچنان در مسیرالی الله و خط امام پیشرو باشید و این را بدانید که من در این راه کامروا و سعادتمند هستم، زیرا این راه، راه حق است، راه خداست. مادرم... وقتی که من شهید شدم نماز شکر بخوان.
زندگی نامه شهید رضا چام از زبان جعفر فلاح (۹۸/۲/۲۴)
مدت ها در این فکر بوده و هستم تا از جوان ها و افرادي یادی کنم که بواسطه کم سن و سال بودن و یا اينکه شهادت شان در سالهای اول جنگ رخ داده، متأسفانه کمتر یادی از آنان میشود و خیلی ها هم حتی نام این انسان های پاک و بی آلایش را نشنیده اند.
از جمله این انسانهای وارسته، شهید رضا جان میباشد. او در خانواده ای ضعیف و کارگری بدنیا آمده و پس از فوت پدر در آغوش مهر مادری تربیت یافت. تحصیلات را تا پایان ابتدایی سپری و بعد از آن در شغل آزاد صافکاری مشغول بکار شده و در تامین معیشت خانواده نقش بسزایی داشت.
با شروع انقلاب، نوجوان پر جنب و جوشی بوده،با شرکت در تظاهرات و فعاليت در بسیج محل، با نگهبانی و گشت در شبها،حضوري فعال داشت.
با شروع جنگ تحمیلی، با کسب رضایت مادر و برادر بزرگتر،راهی دوره آموزشی شده و پس از پایان دوره به منطقه کردستان اعزام شد.
بعد از پایان سه ماهه، به شهرستان برگشت و در جمع دوستان و هم سن و سالان از خاطرات جبهه می گفت.
در اواخر سال 60 که تعدادی از بچه های محل عازم جبهه بودند او نیز تصمیم گرفته تا همراه آنان مجددا به جبهه اعزام شود.
صحنه ای که در مسجد محل خود شاهد بودم، با شهید مجید ذبیحی مشورت و اصرار به همراهی با آنان را داشت. بواسطه علاقه و تأثیر پذیری از رفتار آن شهيد،تلاش مضاعفی نموده اما شهید مانع از حضور مجدد او شده و معتقد بود که او تازه از جبهه برگشته و نیاز به حضورش نیست.
اگرچه حرف شنوی از شهید داشته ولی آرام و قراری نداشت.
افرادی همچو شهید علی فلاحتگر معتقد بودند؛ ما جوانترها نیاز هست در محل حضور داشته و در حل مشکلات مردم، شورای محل را یاری کنیم.
همه بخاطر دارند در سال های اولیه انقلاب و جنگ، شورای محل، وظیفه سوخت رسانی و توزیع مواد اولیه غذایی در بین خانوارها را داشته و در جوانان نيز در انجام کار خیر و کمک به همنوعان، از یکدیگر سبقت می گرفتند.
با آغاز عملیات فتح المبین و بشهادت رسیدن تعداد چهار نفر از بچه های محل(عباس ذبیح زاده، منصور رهبر، محمود خاکسار و مجید ذبیحی) خیلی متأثر شده و بعد از حدود 20 روز عازم جبهه جنوب شده و با آغاز عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر به خیل دوستان شهیدش پیوست.